اهورا اهورا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

اهورا نبض زندگی

بعد از ۶ سال نوشتن ...

کارهایی که تو این 5 ماه یاد گرفتم

کارایی که من تو این پنج ماه یاد گرفتم خیلیییییی زیادن و به خودم افتخار میکنم   مثلا من یاد گرفتم غلت بزنم و تمام تلاشم رو میکنم تا سرم رو بالا بگیرم من مامان و بابام رو میشناسم و بغل اونا آروم میشم من خونمون رو میشناسم و رو تخت خودمون بهتر شیر میخورم من ارتباط خوبی با لوستر و قاب های روی دیوار برقرار کردم و میتونم یه ساعت با لوستر خونمون صحبت کنم من از لباس بدم میادو به نظرم چیز مضخرفیه فهمیدم ناخن گرفتن به تمرکز احتیاج داره و تمام تلاشمو میکنم تا مامانی نتونه اینکارو انجام بده منتظر چی هستین همینا بودن ...
14 دی 1391

اهورایی و کالسکه

پسر عزیزم امروز همش غر میزدی بابایی پیشنهاد داد که کالسکه سواری کنی و شما کلی استقبال کردی اینم عکسات                                                                                            &...
13 دی 1391

پنجمین ماهگرد تولدت مبارک عزیزم

عزیز دلم مامانی ۵ ماهه شدی مبارکت باشه نفسم این روزا خیلی بی اروم شدی خیلی اذیت میکنی نمیدونم چرا ولی امیدوارم خوب شی پسرکم کمتر اذیت کنی نانازم خیلی ازت گله کردم حالا بگذار از خوبیهاتم بگم خیلی با نمک میخندی رابطه خیلی خوبی با عمو مجید و خاله سارا داری ولی هنوز خیلی متوجه انوشا نشدی عمو وخاله هم خیلی شما رو دوست دارن همس براشون دلبری میکنی با مامانی { مامان خودم} خیلی رابطه صمیمانه ای داری تا بغلت میکنه یقه لباسش رو میگیری میخوابی اونم خیلی دوستت داره عاشقته پسرم انشاالله همیشه سلامت باشی و از خداوند میخواهم به من توان بده تا بتونم خوب تربیتت کنم ...
13 دی 1391

اولین سوپ نفسم

جوجه اهورا املوس یه سوپ خوچزه واست پزیدم مامانی با جوجه محلی که خاله پری داده بود دست گلش درد نکنه البته به سوپ نمک نزدم فکر میکردم نمیخوری ولی با اشتها خوردی جوجه نازم میخوام تا یک سالگی بهت نمک ندم امیدوارم که بدون نمک بخوری واسه سلامتیت بهتره نانازم خاله فرنوش خیلی سفارش کرد که بهت نمک ندم شما خودت اینقدر نمک داری که فشار خون مامان دوران بارداری همش ۱۶ یا ۱۷ بود که کلی نگرانت بودم پس بهتره غذای بی نمک بخوری راستی مامان چند روزه بابات رفته اصفهان خیلی بهانه میگیری همش به عکسش نگاه میکنی و بغض میکنی الان تو راهه داره میاد پشت تلفن کلی باهاش حرف زدی ما که برات شعر میخونیم تو همبا اووووووووو اییییییییییی وانگی همراهیمون میکنی چند تا غلت هم پش...
12 دی 1391

سوغاتی بابا برای گل پسرش

  عزیزم اینا اسباب بازیهایی هست که بابایی از اصفهان واست اورده و شما خیلی خوشت اومده بود دست گلش درد نکنه  کلی ذوق کردی عزیزکم امیدوارم زود خرابشون نکن                                                                                 &nb...
12 دی 1391

کودک من

ترانه برای کودکیست که زندگیم را دگرگون ساخت اولین بار که دیدمت را هرگز فراموش نمی کنم فکر کردم قلبم منفجر خواهد شد از عشقی که در سینه دارم درحالیکه امشب تو را در خواب تماشا می کنم و صدای تنفس نرم و سبکت را می شنوم نمی توانم هر انچه را که احساس میکنم را باور نمایم٬زمانیکه تو را در آغوش می گیرم بدلیل عشقی است که در وجودم دارم آه٬ چقدر دلم روشن است و همینطور که از طفولیت به کودکی می رسی شگفتی های دورن چشمانت را با من قسمت می کنی و از دگرگونیهایت متحیر می شوم که چقدر منظم صورت می گیرد هنگامی که بزرگتر می شوی از کنارم خواهی رفت بی عدالتی ها و رنجها را خواهی دید اما هرگز فراموش نکن ...
12 دی 1391

خندههایم کو

خنده های ما در خلال روز های زندگی ، در عبور روزهای کودکی ؛ و در شروع یک بلوغ مخملی گم شدند ... آه زندگی ! زود اعتراف کن ! خنده های ما کجاست ؟ دست و نزد کیست ؟ آه زندگی ... آی زندگی ... زود و زود و زود تند و تند و تند پاسخم بده ... ...
12 دی 1391

<no title>

برایت آرزو دارم که نور نازک قلبت ٬ به تاریکی نیامیزد . که چشمانت ٬ به زیبایی ببیند زندگی ها را . چو باران ٬ آبی و زیبا بباری ٬ شادمانه روی گرد غم به دور از دل گرفتن ها . برایت آرزو دارم به تنهایی نیالاید خدا ٬ این قلب پاکت را و همواره به دستانت بیاویزد چراغ راه خوشبختی . بدانی آنچه را اینک نمیدانی . برایت آرزو دارم سعادت را ٬ طراوت را ٬ بهشت و بهترین بهترین ها را . عزیز روز های ما خدا را می دهم سو گند که در قلبم برای تو ...
12 دی 1391